در زمانهای قدیم، مرد زاهدی در دهکدهی کوچکی میزیست. او مردی بود نیکوکار و خداشناس و همیشه به همسایگان خود کمک میکرد و از مردم فقیر دستگیری مینمود، خلاصه میتوان گفت که او بیشازاندازه نیکوکار و درستکار بود.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : دزد
داستان پلیسی نوجوانان: امیل و کارآگاهان / جلد 62 مجموعه کتابهای طلایی
فصل تابستان بود. «امیل فیشر» میخواست برای گذراندن تعطیلات تابستان به شهر و پیش مادربزرگ و خالهاش برود. روز حرکت، پیش از ظهر، مادرش «خانم فیشر» درحالیکه داشت چمدان او را میبست به او گفت: «خوب، امیل! حالا خودت را آماده کن
بخوانیدداستان آموزنده: چانگ فو و دزدان / پلیس حافظ امنیت ماست
چانگ فو یک پسر چینی، در «مالایا» زندگی میکرد. چون پدرش در آنجا به کار سرگرم بود. پدر «چانگ فو» در خانهی یک مالک انگلیسی به نام «رابرتز» آشپزی میکرد. آقای «رابرتز» خانهای بیرون از شهر داشت
بخوانیدقصه های قشنگ فارسی: دزد ناشی و افسون مرد ثروتمند
صدها سال پیشازاین، زن و مرد ثروتمندی در خانهی بزرگ و مجللی به سر میبردند...پول و ثروت آنها خیلی زیاد بود و البته آنها تمام پول و ثروت خود را بهوسیلهی تجارت و از راه کار و کوشش به دست آورده بودند.
بخوانیدقصه های قشنگ فارسی: فرشته و دزد / گوسفندی که سگ شد
قصه نویسان نوشتهاند که: پیرمرد فقیری در کلبهای کوچک زندگی میکرد. تمام دارائی و ثروت پیرمرد فقط یک گوسفند بود. او با شیر گوسفند تغذیه مینمود و با پشم آن لباس برای خود درست میکرد و بهاینترتیب روزگار خود را میگذرانید.
بخوانید