ساکنان دریا باعجله بهطرف قصر «شاه تِریتون» میرفتند...شش دختر پادشاه با صدای ارکستر وارد صحنه شدند و شروع به خواندن آواز کردند. امشب قرار بود که کوچکترین دختر پادشاه به نام «آریل» برای اولین بار تکخوانی کند.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : دریا
داستان کودکانه: مرغ دریایی کنجکاو || سفر به سرزمینهای دور
مرغ دریایی داستان ما، در یک روز زیبای بهاری، وقتیکه هنوز خورشید کاملاً از مشرق طلوع نکرده بود، به دنیا آمد. او در روزهای اول با شور و شوق زیادی به دنیای ناشناختهای که به آن وارد شده بود مینگریست، دنیایی پر از رازها و شگفتیها.
بخوانیدداستان کودکانه: مهمانی در ساحل دریا || مهمانی دادن چه خوب است!
روز آفتابی قشنگی بود. کَتی و پیتر برای بیرون رفتن آماده میشدند. کتی بهسرعت در اطراف خانهاش شنا کرد تا چیزهایی که لازم دارد، آماده کند. صدای شالاپ و شُلوپی به گوش رسید. کتی گفت: «تویی لاکپشت کوچولو؟»
بخوانیدداستان کودکانه: ماهیِ دریا || بعضی رازها بهتره همیشه راز بمونه!
یکی بود، یکی نبود؛ یک ماهیِ دریا بود که به ماهیهای رودخانه حسودی میکرد. با خودش فکر میکرد: «من چیزی بهجز دریای بزرگ نمیبینم؛ من کنارههای پر گل رودخانه را ندیدم، من سقفهای قرمز سفالی خانهها را ندیدم.»
بخوانیدکتاب داستان کودکانه: ماهی و دریا || آزادی نعمت بزرگی است!
قاسم خیلی خوشحال بود. او در امتحان قبول شده بود. به همین خاطر، پدرش به او هدیۀ قشنگی داده بود: یک تُنگ بلور رنگارنگ که ماهی کوچولوی قرمزی توی آن بازی میکرد.
بخوانید