... بعد کشتی ما به صخرهای خورد. شدت برخورد کشتی با صخره طوری بود که انگار کشتی میخواست تکهتکه شود. آب به داخل کشتی هجوم آورد. وقتیکه کشتی به صخره خورد من با زن و پسرهایم در اتاقمان بودم. صدا مثل خنجری در بدن من فرورفت. فریاد زدم: «نابود شدیم!»
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : دریانورد
گرگ دریا: داستانی از دریاهای دور | نوشته: جک لندن | جلد 51 از مجموعه کتابهای طلایی
صبح زودِ روزی از روزهای ماه ژانویه بود. مه غلیظی خلیج سانفرانسیسکو را پوشانده بود. یک کشتی کوچک به نام «مارتینِز» در خلیج میگذشت. هَمفری وان ویدن، منتقد ادبی که در عرشهی کشتی ایستاده بود و مسافرها را تماشا میکرد به همسفرش گفت: «نه، هیچ جای نگرانی نیست. ناخدا کاملاً به شرایط جوی و اوضاعواحوال دریا آشناست.»
بخوانیدداستان کودکانه و پرماجرای: پدربزرگِ دریانوردِ من! || در جستجوی گنج
پدربزرگ و مادربزرگ من، در یک خانۀ کوچک که باغچهای هم دارد زندگی میکنند. تابستانِ گذشته و تعطیلاتم را نزد آنها گذراندم...یک روز، پدربزرگ، ماکت یک کشتی قدیمی را که در اتاقش بود نشانم داد و گفت: تو میدانستی که من ناخدای این کشتی بودم؟
بخوانیدکتاب داستان کودکانه: تونل دریایی || سفر به جزیرۀ ناشناخته
یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود، پسر دریانوردی به نام «جسور» زندگی میکرد. جسور در یکی از سفرهای دریایی خود تعریف میکند که: در یکی از سفرهایم، طوفان، کشتی ما را از بین برد و ما با زحمت زیاد کشتی را بهسوی جزیرهای حرکت دادیم.
بخوانیدکتاب قصه کودکانه: فلوک دریانورد / داستان یک بچه اردک شیطون
فلوك، مرغابی کوچک، در حالی که خود را به چپ و راست تکان می دهد دنبال خواهر و برادرهایش راه می رود. امروز مادرشان آنها را به مرداب می برد. آب این مرداب خیلی تمیزتر از مرداب ده است.
بخوانید