هوراااا! امروز، روز شهربازی رفتنه! موش کوچولو فریاد میزنه: هوراااا! موش کوچولوتر داد میزنه: جووونمی جوووون!
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : داستان 4 تا 7 سال
قصه کودکانه قشنگ پارک با مامان بزرگ
پایین جاده، یکم اون طرف تر از خونهی پانیا، یک پارک بزرگ و سرسبز قرار داره! پانیا کمی خجالتیه اما بازی کردن توی پارک رو خیلی دوست داره! هرروز وقتی از مدرسه برمیگرده، به همراه مادربزرگش به پارک نزدیک خونهشون میره!
بخوانیدداستان کودکانه قشنگ دم های گره خورده!
مامان سنجاب به بچه سنجابهای کوچولو که با دمهای پشمالوی فرفریشون توی لونه نشسته بودن گفت: بچهها! دیگه وقتشه که پریدن و بالا رفتن از درخت رو یاد بگیرید!
بخوانیدقصه کودکانه قشنگ راز حبابها / بز ماجراجو
تیکی تیکی، یک بز خیلیخیلی خوشحال بود! اون داشت برای اولین بار به برکه میرفت! چون وقت حمام بود! اولش تیکی تیکی از آب ترسیده بود، اما وقتی بقیهی بزها رو دید که دارن توی برکه آببازی میکنن
بخوانیدقصه کودکانه قشنگ بارون زیبا ببار
اون روز، یک روز خیلی گرم تابستونی بود! بلا که حسابی عرق کرده بود، داشت با یک بادبزن، خودش رو باد میزد!
بخوانید