بایگانی/آرشیو برچسب ها : داستان کودکان

بچه ها، اوبادیا اسم یک پسر است. یک روز اوبادیا متوجه شد که هر جا می رود، یک مرغ دریایی هم دنبالش می رود. انگار مرغ دریایی دلش می خواست با اوبادیا دوست شود ...

سه تا بچه خوک که با هم داداش هستند تصمیم می گیرند که به دنبال سرنوشت خود بروند. بعد هر یک خانه ای برای خود می سازند، غافل از اینکه گرگ بد گنده برای به دام انداختن آنها نقشه کشیده ...

در یک جنگل قشنگ که حیوانات خوب و باصفایی داشت یک شیر ظالم بود که هر روز به حیوانات حمله می کرد. هیچکس جرات نداشت با آقاشیره مبارزه کنه اما یک خرگوش کوچولو بود که دلش می خواست آقاشیره رو شکست بده ...

بچه ها ما باید در انتخاب دوستاهمون خیلی دقت کنیم تا ماجرایی که در این کتاب برای آقای شکارچی پیش آمد برای ما اتفاق نیفتد...

یک روز حسنی از پدربزرگش پرسید: پدر بزرگ چه جوری میشه که آدم گول میخوره؟ چرا میگن بعضی ها ساده دل هستند؟ آنوقت پدر بزرگ حسنی این قصه را برای او تعریف کرد...