عباس میگفت: «از سینما شروع شد ــ فیلمِ نگهبانِ شبِ لیلیانا کاوانی. من توی صف بودم و داشتم به گیشه میرسیدم که یکهو چشمم افتاد به نسرین
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : داستان کوتاه
داستان کوتاه: آتش زردشت / هوشنگ گلشیری
هفت نفر بودیم و در اتاق پذیرایی مجموعهی خانههای بنیاد نشسته بودیم دور میزی گرد با دو فلاسک چای و پنج شش لیوان و یک ظرف قند و یک زیر سیگاری.
بخوانیدداستان کوتاه: قصه عینکم || نوشته: رسول پرویزی
به قدری این حادثه زنده است که از میان تاریکیهای حافظهام روشن و پرفروغ مثل روز میدرخشد. گوئی دو ساعت پیش اتفاق افتاده، هنوز در خانة اول حافظهام باقی است.
بخوانیدداستان کوتاه: شرق بنفشه / شهریار مندنی پور
حالا که دانستهای رازی پنهان شده در سایهی جملههایی که میخوانی، حالا که نقطه نقطه این کلام را آشکار میکنی، شهد شراب مینو به کامت باشد؛
بخوانیدداستان کوتاه: شهر کوچک ما / احمد محمود
بامداد یک روز گرم تابستان آمدند و با تبر افتادند به جان نخلهای بلندپایه.
بخوانید