چقدر دلم میخواهد میتوانستم شما را «فریدا» خطاب کنم اما نمیتوانم چنین اجازهای به خودم بدهم. تازگی کتاب خاطراتتان را خواندهام. دلایلی دارم که نشان میدهد ما دخترخاله هستیم. نام قبل از ازدواجم «شوارد» است البته نام خانوادگی واقعی پدرم نیست.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : داستان کوتاه
داستان کوتاه «یک روز خوش برای موزماهی» / جی. دی. سالینجر
نود و هفت تبلیغاتچیِ نیویورکی توی هتل بودند و خطوطِ تلفنیِ راهِ دور را چنان در اختیار گرفته بودند که زنِ جوانِ اتاق شمارهٔ ۵۰۷ مجبور شد از ظهر تا نزدیکیهای ساعت دو و نیم به انتظار نوبت بماند. اما بیکار ننشست.
بخوانیدداستان کوتاه «بوی خوش سیگار» / آلبا دُ سِسپِدِس
در بهار سال ۱۹۴۴ همراه تعدادی از دوستانم که آنها نیز در تبعید به سر میبردند در ناپل بودیم. پولی نداشتیم، کم غذا میخوردیم و فقیرانه لباس میپوشیدیم.
بخوانیدداستان کوتاه «بوسه» / آنتوان چخوف
در ساعت هشت شب بیستم ماه می تمامی شش گروه توپخانه از تیپ آتشبار نیروهای ذخیره در دهکدهٔ مایستکچی در میانهٔ راه خود به اردوگاه اصلی برای سپریکردن شب توقف کردند.
بخوانیدداستان کوتاه «گربه سیاه » / ادگار آلن پو
داستانی را که میخواهم به روی کاغذ بیاورم هم بس حیرتانگیز است و هم بسیار متداول. انتظار باور آن را ندارم. انتظار باوری که حواس خود من نیز حاضر به گواهی آن نباشد، تنها یک دیوانگیست، و من دیوانه نیستم.
بخوانید