سالها پیش، در شهر اِفِسوس زنی همسر خود را از دست داد. زن آنقدر شوهرش را دوست داشت که هیچچیز نمیتوانست او را از کنار تابوت همسرش دور کند.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : داستان کهن
قصههای ازوپ: چون غَرَض آمد، هنر پوشیده شد || قاضی باید عادل باشد
اشرافزادهای ثروتمند که قصد داشت نمایشی برپا کند، برای کسی که نمایش خوبی اجرا کند جایزهای تعیین کرد.
بخوانیدقصههای ازوپ: بزدلِ لافزن || شجاعت به مقاومت است، نه لاف و گزاف
دو سرباز به راهزنی برخوردند. یکی از سربازها از ترس گریخت؛ اما دیگری در کمال شجاعت ایستاد و از خود دفاع کرد. وقتی راهزن نابکار مغلوب شد، سرباز فراری برگشت
بخوانیدقصههای ازوپ: معمای وصیتنامه | مال و ثروت باید به دست اهلش بیفتد
مردی مُرد و سه دختر از خود باقی گذاشت. یکی از آن سه، چنان زیبا بود که با چشمان خود همه را اسیر خود میکرد. دیگری کشاورزی خانهدار و پشمریسی چیرهدست بود؛
بخوانیدقصههای ازوپ: کچل فیلسوف || دیگران را مسخره نکن!
روزی کچلی کلاهگیس بر سر، سوار اسب بود. ناگهان بادی وزید و کلاهگیس او را به زمین انداخت. در این هنگام کسانی که شاهد ماجرا بودند قاهقاه خندیدند.
بخوانید