روزی روزگاری در سرزمین زیبایی در چین، امپراتوری زندگی میکرد که اگرچه پیر بود، ولی مرد خوب و مهربانی بود و مردم سرزمینش دوستش داشتند. امپراتور از حکومتش راضی بود؛ اما تنها چیزی که اوقاتش را تلخ میکرد...
بخوانیدTag Archives: داستان چینی
داستان کودکانه: شیر کوچولوی پشیمان / روی پوست درختها یادگاری ننویسیم
«توتومی» یک شیر اسباببازی بسیار زیباست. همین امروز صبح از مغازهی اسباببازیفروشی به مهدکودک آورده شده تا با بچهها و سایر اسباببازیها بازی کند و شاد باشد. بدن توتومی خیلی نرم است و از پلاستیک درست شده است.
بخوانیدداستان کودکانه: یک کاسه نخود / در کارهای خانه به مادر کمک کنیم
روز تعطیل بود و مادر یک سبد پر از نخود سبز برای غذای ظهر خریده بود. «یوان» با دیدن سبد پر از نخود سبز گفت: «مادر اجازه میدهید من هم کمکتان کنم.» مادر خندید: «البته پسرم، کار خوبی میکنی که میخواهی به من کمک کنی.»
بخوانیدداستان کودکانه پیش از خواب: دختران خانم ابر / سفر قطره های باران
خانم ابر فرزندان زیادی دارد. فرزندانش قطرههای کوچک آب هستند. او فرزندانش را با خود در آسمان آبی به پرواز درمی میآورد و همراه موسیقی باد آنها را میرقصاند. آنها بسیار مهرباناند و شاداب.
بخوانیدداستان کودکانه این صدای عجیبوغریب چیست؟ / از چیزهای معمولی نباید ترسید
«لاودون» تازه پنج سالش تمام شده است. او دختر کوچولوی زیبایی است. صورت سرخ تپلمپلی دارد. موهای مشکی و صافی دارد که همیشه شانه کرده است. دختر مؤدب و تمیزی است. خلاصه از آن دخترهایی است که هرکسی دوستش دارد.
بخوانید