Tag Archives: داستان تصویری

گرگ مهربان، داستان دوستی یک پسربچه با یک گرگ وحشی است. آنها در جنگل باهم روبرو می شوند و از آن پس باهم زندگی می کنند.

روزی روزگاری در شهری نه‌چندان دور، در مزرعه‌ای که دورتادور آن را نرده‌های چوبی قهوه‌ای‌رنگی احاطه کرده بود حیوانات زیادی زندگی می‌کردند. آن‌ها کم‌وبیش با یکدیگر دوست بودند اما بیشتر از هر چیزی دوستی میان گربه و اسب چشمگیر بود ...

یک روز جوجه کوچولو داشت در باغ قدم می زد که یک سیب سرخ ازهوا افتاد روی سرش. جوجه کوچولو فکر کرد یکی داره سر به سرش میذاره، برای همین به سراغ دوستانش رفت و علم شنگه ای به پا کرد تا بفهمه کار کی بوده! آخر قصه، جوجه درس خوبی یاد گرفت. یاد گرفت که نادانی خیلی بده ...

بچه ها تنبلی کار خیلی بدیه! قصه این جوجه تنبل را بخوانید تا بفهمید که هر کس خودش باید کار خودش را انجام دهد و کارش را به دوش دیگران نیندازد ...

در این داستان قشنگ، بچه ها به سیرک می روند و از تماشای حیوانات و برنامه رقص و بندبازی حسابی لذت می برند ...