توی کلبهی کوچکی وسط زمینی بی آب و علف، آفتاب سوخته و بایر، پیرزن فقیری به همراه یک دختر زندگی می کردند. پیرزن، پژمرده و ترشرو بود و مدام با خودش حرفهای مبهم میزد. دختر که اسمش «فینولا» بود مثل غنچهی گل سرخ، شیرین و باطراوت بود.
بخوانیدTag Archives: داستان تصویری
قصه تصویری کودکانه: کلوچه های فال / برای وقت خواب کودکان
روزی روزگاری در ساعات اولیهی یک روز بهاری، دو فرشته با دوربینهای شکاری چوبی - که جلوی چشمهایشان بود- بالای تپهای ایستاده بودند و قلمرو «اوسیدیا» را زیر نظر داشتند.
بخوانیدقصه کودکانه تصویری: قطره های باران
قصه کودکانه تصویری: قطره های باران
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: شاهزاده دارلینگ
قصه تصویری کودکانه: شاهزاده دارلینگ
بخوانیدقصه آموزنده کودکانه «عسلی و رنگین» – آدم باید به قول و قرارش عمل کند.
عسلی زنبور بدقولی بود. هروقت با کسی قولوقرار می گذاشت، چندروز بعد قول و قرارش را فراموش می کرد و به قول معروف «دبه درمی آورد». اما اینبار فهمید که باید به قولش عمل کند.
بخوانید