قصاب با دیدن سگی که به مغازهاش نزدیک میشد، حرکتی کرد که دورش کند. اما کاغذی را در دهان سگ دید.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : داستان انگیزشی
سرنوشت مشترک / یک داستان انگیزشی
موشی از شکاف دیوار، کشاورز و همسرش را دید که بستهای را باز میکردند. «یعنی چه، غذایی داخلش بود؟»
بخوانیدمیزان ثروت ما چقدر است؟ / یک داستان انگیزشی
مرد فقیری به منزل یک مرد ثروتمند رفت و از او یکتکه نان درخواست کرد. مرد ثروتمند گفت: «ما نانی در خانه نداریم.»
بخوانیددوستی / جملات انگیزشی درباره دوستی
بهترین آینه، یک دوست قدیمی است.
بخوانیدارزش / یک داستان انگیزشی
مردی چند روز مانده به عید، وارد بخش بستهبندی و ارسال محمولات شد تا هدیهای ارسال کند.
بخوانید