خروس زیبا و زرنگی روی دیوار نشسته بود و داشت برای خودش آواز میخواند. روباهی از آنجا میگذشت. تا صدای خروس را شنید، ایستاد تا برای گرفتن خروس نقشهای بکشد. روباه نزدیک خروس آمد و گفت: تو چه صدای خوبی داری؛ اما به تو راهی نشان میدهم که صدایت بهتر شود.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : داستان آموزنده
کتاب داستان آموزنده قدیمی: کره خر لجباز / تا نباشد چوب تر، فرمان نبرد گاو خر
آن روز که سعید با پدر و مادر و خواهر کوچکش به «افجه» وارد شدند دختر و پسری را دیدند که هر یک بر کرهخری سوار بودند و از صحرا به ده برمیگشتند. پسرک دست راستش را بلند کرده و خندان بود و خرش را هی میکرد که بدود. خواهرش نیز میخندید و بسیار خوشحال بودند و سگشان پیشاپیش آنها میدوید. او هم خوشحال بود.
بخوانیدداستان آموزنده: هانس خوش شانس / ساده بودن به معنای خنگ بودن نیست
پسری بود به نام هانس. او مدت هفت سال برای اربابش کار کرد. روزی هانس به اربابش گفت: «ارباب جان، زمانی که قرار بود برای شما کار کنم به پایان رسیده و حالا میخواهم نزد مادرم برگردم، دستمزد مرا بده.» ارباب گفت: «تو با صداقت و درستی به من خدمت کردی و من حق تو را آن طور که باید میپردازم.» و بعد یک تکه طلا به او داد
بخوانیدداستان آموزنده: سه روز در غدیر / روزی که حضرت علی (ع) جانشین پیامبر (ص) شد
خدایا من چقدر امیرالمؤمنین علیهالسلام را دوست دارم! غدیر را هم خیلی دوست دارم. برای همین در اذان «أَشْهَدُ اَنْ عَلِیاً وَلَی الله» می گویم. میخواهم غدیر را بیشتر بشناسم و آن را برای بچههای دیگر بگویم.
بخوانیدداستان آموزنده: ماهیگیر خوشبخت / خدا پاداش نیکوکاری را می دهد
فاطمه یکی از باهوشترین و زیباترین دختران دهکدهی خود بود و پدرش تصمیم داشت او را به مرد ثروتمندی بدهد که با آسایش و راحتی زندگی نماید؛ اما یک روز قاسم ماهیگیر به خانه آنها آمد و فاطمه را از پدرش خواستگاری کرد.
بخوانید