جنگل سبز پر از حیوانهای گوناگون بود. بعضیها کوچک بودند و بعضیها بزرگ، بعضیها قوی بودند و بعضیها ضعیف. خلاصه همه باهم فرق داشتند. اما بااینحال همه باهم مهربان بودند و به هم احترام میگذاشتند.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : خرگوش
قصه کودکانه پیش از خواب: ماه و چشمه | خرگوش زرنگ و فیل های خرابکار
جنگلی بود سبز و خرم. در گوشهای از این جنگل، چشمهی آبی بود. آب چشمه، تمیز و خنک بود. هرروز حیوانهای جنگل کنار چشمه میرفتند و از آب چشمه میخوردند.
بخوانیدداستان کودکانه ضدجنگ: جنگ دور شو! | بچهها برای بیدار کردن جنگ خیلی کوچک هستند
بِن و امیلی دوستان خوبی بودند. آنها هرروز در مزرعهی پشت خانهشان بازی میکردند. مزرعه با یک نهر آب به دو بخش تقسیم میشد. بعضی وقتها بِن سراغ امیلی میرفت. بعضی وقتها هم امیلی سراغ بن میرفت.
بخوانیدقصه کودکانه: گوشهای خرگوش بازیگوش || همانطوری که هستیم زیبا هستیم.
خرگوش کوچولویی بود که در یک جنگل قشنگ و سرسبز زندگی میکرد. یک روز خرگوش کوچولو همراه مادرش به کنار رودخانه رفت تا آب بیاورند، ناگهان در آب، عکس خودش را دید.
بخوانیدقصه صوتی قدیمی: روزی که خورشید به دریا رفت || خرگوش کوچولو و دریا
خرگوش کوچولو در تمام مدت شب خواب دریا رو میدید. قرار بود فردا با پدرش به کنار دریا بره. اونها در جنگل کوچیکی که نزدیک دریا بود زندگی میکردند. ولی خرگوش کوچولو تا اون موقع هنوز دریا رو ندیده بود...
بخوانید