خرگوش سفید کوچولویی به نام «جیبی» قرار بود همراه مادرش در جشن بزرگی که در جنگل برپاشده بود شرکت کند. جیبی خیلی خوشحال بود و سر از پا نشناخته بالا و پائین میپرید.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : خرگوش
کتاب قصه کودکانه: چوب دستی نجات / فکر عاقلانه و قلب مهربان لازم است!
خارپشتی به خانه میرفت. در راه خرگوشی به او رسید و باهم به راه افتادند دوتایی راه رفتن، راه کوتاهتر به نظر میرسد. راه تا خانه دور بود ولی آنها راه میرفتند و باهم صحبت میکردند. در پهنای جاده چوبی افتاده بود.
بخوانیدقصه کودکانه: دوست دانا / ماجرای چوب دستی جوجه تیغی
روزی از روزها در جنگلی بزرگ و سرسبز، جوجهتیغی زرنگ و باهوشی دنبال غذا میگشت. جوجهتیغی خیلی گرسنه بود برای همین خیلی گشت اما چیزی پیدا نکرد.
بخوانیدکتاب قصه کودکانه قدیمی: «سام» گنجشک دکاندار / قصه کسب و کار یک گنجشک
«سام» گنجشک خیلی خسته به نظر میرسید چون آن روز در دکان خودش در لندن تمام روز را کار کرده و بیاندازه خسته شده بود. با خود گفت: «من باید مدتی از اینجا دور شوم.»
بخوانیدقصه کودکانه چه قدر میخوابی آقاموشه؟ / خواب زمستانی
آقاموشه، یک موش قهوهای تپل بود. چند روزی بود که او مرتب اینطرف و آنطرف چرت میزد و خوابش میبرد. آن روز هم کنار سنگی خوابش برده بود.
بخوانید