داستان شب: روزی روزگاری خرگوشی که لانهاش نزدیک جنگل بود به راه افتاد تا غذای خوشمزهای پیدا کند. او نمیخواست مثل هرروز هویج بخورد. این بود که به راه افتاد تا یک درخت سیب پیدا کند.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : خرگوش
قصه شب کودکانه: خرگوش و هویج و روباه || هرکاری یه وقتی داره!
داستان کودکانه: روزی روزگاری دو خرگوش، یکی باهوش و آنیکی بازیگوش از لانه بیرون آمدند. آنها میخواستند غذای خوشمزهای که همان هویج است پیدا کنند. خرگوش سیاه باهوش بود و خرگوش قهوهای بازیگوش.
بخوانیدقصههای لافونتِن: داستان گربه، راسو و خرگوش || قاضی فاسد
داستان آموزنده: خرگوشی چند روزی از خانۀ خود سفر کرد. یک روز راسویی از جلوی خانۀ او میگذشت دید کسی در آن نیست. چون خسته بود و جایی را نداشت توی آن خانه منزل کرد. چند روز بعد خرگوش از سفر بازآمد.
بخوانیدقصههای لافونتِن: داستان خرگوش و لاکپشت || آهسته و پیوسته برو!
قصه آموزنده: روزی لاکپشتی به خرگوشی رسید و به او گفت که حاضر است با او مسابقه دو بدهد! خرگوش خندید و گفت: مگر عقل از سرت پریده است!
بخوانیدقصههای لافونتن: قصه خرگوش و غوکها || شجاعت ساختگی خوب نیست!
داستان آموزنده: خرگوشی در لانهاش سر بهزانو نهاده بود و فکر میکرد. گفته میشود که این حیوان از قدیم همیشه در حال ترس و غصه زندگی میکند. خرگوش فکر میکرد که ترسِ همیشگی خیلی بد است.
بخوانید