Tag Archives: خرس

در زمان‌های قدیم، در کشور ژاپن، پسر کوچولویی بود به نام کین‌تارو. پدر کین‌تارو پهلوان بزرگی بود. روزی از روزها این پهلوان به جنگ دشمن رفت و کشته شد.

یکی بود یکی نبود، توی یک جنگل بزرگ که حیوانات زیاد و خطرناکی هم داشت یک خرس با سه تا بچه‌اش زندگی می‌کردند. مادر همیشه مواظب بچه‌ها بود تا توسط حیوانات وحشی آسیب نبینند.

روزی روزگاری در روستایی در کشور آلمان، پسری بود بسیار باهوش و زرنگ. اسم این پسر هانس بود، هانس با مادرش زندگی می‌کرد.

وینی پو، اسم خرس کوچولویی است که می‌خواست به گردش برود؛ برای همین هم بچه خوکِ همسایه‌اش را صدا کرد...

در این قصه‌ی قشنگ، وینی پو، خرس بامزه به دکتر می‌رود تا دکتر او را معاینه کند. اما پو از دکتر می‌ترسد. اما بعد می‌فهمد که دکتر و آمپول ترس ندارد...