یکی بود یکی نبود، بچه خرس تپل قهوهایرنگی بود که همه او را «پشمالو» صدا میکردند. پشمالو بچه خرس خیلی خوبی بود. ولی یک عیب بزرگ داشت و کار بدی میکرد. میدانید کار بد پشمالو چه بود؟
بخوانیدTag Archives: خرس
قصه کودکانه سایه خرس || به جای دعوا، آشتی کنیم!
قصه کودکانه: یک روز صبح، خرس کوچولو قلاب ماهیگیریاش را برداشت و به کنار برکه رفت. یک کرم بزرگ پیدا کرد، آن را سر قلاب گذاشت و به برکه نگاه کرد. یک ماهی بزرگ دید و با خودش فکر کرد: «من باید این ماهی را بگیرم.»
بخوانیدداستان کودکانه: خرسِ آوازهخوان || پاداش مهربانی با حیوانات
سالها پیش، پسری بود به اسم پیتِر. او پسر آرامی بود و به همهی موجودات، خصوصاً به حیوانات و پرندگان جنگل خیلی علاقه داشت. بارها پیش آمده بود که بال شکستهی پرندهای را درمان کرده بود و یا گورکنی را از توی تله نجات داده بود.
بخوانیدداستان کودکانه: دختر گیس طلا و سه خرس || قصه شب برای کودکان
روزی روزگاری، دختر کوچولویی بود که موهای بلند طلایی داشت. همه او را به اسم گیس طلا میشناختند. گیس طلا و مادرش با همدیگر در یک کلبهی کوچک و دِنج در جنگل زندگی میکردند.
بخوانیدکتاب داستان کودکانه: خرس برادر || آوای طبیعت
سالها پیشازاین، وقتی برف و یخ زمین را پوشانده بود، پسری به نام «کِنای» به یک سفر جادویی رفت و دربارg علاقۀ برادرانه و علاقه به همۀ موجودات چیزهای جدیدی را آموخت. کِنای و اهالی روستایی که او در آن زندگی میکرد، اعتقاد داشتند که ارواح پدرانشان، در روشنایی آسمان شمال کشور زندگی میکنند.
بخوانید