روزی از روزها روی بام یک خانه گربهای برای خودش میرفت. در این وقت از توی حیاط صدای جیکجیک جوجه مرغی را شنید. گربه با خودش گفت: «بهبه! چه غذای خوبی! همینالان باید جوجه را بگیرم.»
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : حرص و طمع
قصه کودکانه: گردوهای کلاغ | حرص و طمع کار خوبی نیست.
کلاغی بود که گردو را خیلی دوست میداشت. طوری که جانش بود و گردو و اگر کسی اسم گردو را میآورد آب از دهان او سرازیر میشد. این کلاغ همیشه با خودش میگفت: «میشود من یک روز لانهام را پر از گردو کنم، آنقدر که دیگر جایی برای خودم هم نباشد؟»
بخوانیدداستان کودکانه: غازی که تخم طلا میگذاشت || افسانهای از ازوپ
داستان آموزنده: روزی بود، روزگاری بود. در دهکدهای، در کنار دریا، زن و شوهر پیری زندگی میکردند. آنها مثل بیشتر دهقانانِ روزگار، فقیر و بینوا بودند. رنج و درد سالیان دراز از چهره غمگین و چروکیده آنها پیدا بود.
بخوانیدقصههای لافونتِن: داستان سگ و سایهاش || عاقبت حرص و طمع
داستان آموزنده: سگ گرسنهای تکه استخوانی به دست آورد، آن را به دندان گرفت که بخورد. همچنان که میرفت گذارش به نهر پرآبی افتاد. ایستاد و در آب نگریست.
بخوانیدقصه های آموزنده «غاز و راز» – 5 قصه آموزنده درباره حرص، غرور، طمع، دروغ و حرف زور
قصه های آموزنده «غاز و راز» - 5 قصه آموزنده درباره حرص، غرور، طمع، دروغ و حرف زور
بخوانید