روزی از روزها روی بام یک خانه گربهای برای خودش میرفت. در این وقت از توی حیاط صدای جیکجیک جوجه مرغی را شنید. گربه با خودش گفت: «بهبه! چه غذای خوبی! همینالان باید جوجه را بگیرم.»
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : جوجه
قصه صوتی قدیمی: لیلی لیلی حوضک || جوجه اومد آب بخوره افتاد تو حوضک!
لیلی لیلی حوضک! جوجه اومد آب بخوره افتاد تو حوضک! مرغه نگاه کرد، خروسه هم دوید، لب حوض رسید، جوجهشو ندید - جوجه ی من کو؟
بخوانیدقصه صوتی: کاکلی، جوجهی کوچولو || با صدای مریم نشیبا
کاکلی خیلی باهوش و مهربان بود. او یک جوجه مرغ بود. جیک جیکی به کاکلی گفت بیا با هم پرواز کنیم اما کاکلی پرواز بلد نبود. کاکلی پرواز کردن بلد نبود برای همین جیک جیکی یک سنگ بزرگ آورد ...
بخوانیدقصه کودکانه: جوجه طلایی || به حقوق حیوانات احترام بگذاریم
حمید کوچولو آن روز خیلی خوشحال بود. چون پدرش جوجهی کوچک و طلاییرنگ قشنگی برایش آورده بود. حمید جوجه را در دستهایش گرفت و آهسته به پرهای نرمش دست کشید.
بخوانیدگنجشکک: داستان آموزنده برای خردسالان
گنجشکک، گنجشک کوچولویی بود که در بالای درختی زندگی میکرد. گنجشکک صبح تا غروب از این درخت به آن درخت و از سر این بوته به سر آن بوته میپرید و از میوهها و دانهها و حشراتی که پیدا میکرد میخورد.
بخوانید