بایگانی/آرشیو برچسب ها : جوجه

کتاب داستان کودکانه: من از همه کوچک‌ترم / دست بالای دست، بسیار است

کتاب داستان کودکانه: من از همه کوچک‌ترم / دست بالای دست، بسیار است 1

توی یک مزرعه‌ی بزرگ، یک مرغدانی بود. در این مرغدانی، جوجه کوچولویی زندگی می‌کرد. یک روز، جوجه کوچولو با خودش گفت: «من دیگر بزرگ شده‌ام. می‌توانم از این مرغدانی بیرون بروم و همه‌جا را تماشا کنم.»

بخوانید

داستان کودکانه: در جستجوی مادر / اردک کوچولو و جوجه های مهربان

قصه-کودکانه-قبل-از-خواب-چینی-در-جستجوی-مادر

اردک سیاه کوچولو مادر نداشت. چون یک جوجه‌ماشینی بود. از روزی که به دنیا آمده بود کارگران کارخانه از او مراقبت می‌کردند. هیچ‌گاه غذایش کم نبود، جایش همیشه گرم و مناسب بود و جای زیادی برای گردش و بازی داشت؛ اما... هیچ‌کس و هیچ‌چیز مادر مهربان او نمی‌شد!

بخوانید

قصه کودکانه پیش از خواب: چطور جوجه‌ها از تخم‌هایشان بیرون آمدند؟

قصه کودکانه پیش از خواب: چطور جوجه‌ها از تخم‌هایشان بیرون آمدند؟ 3

پستچی محله یک نامه برای خانم مرغه آورده بود. خانم مرغه هم پس از باز کردن نامه این‌طور خواند: «دوست عزیزم، خانم مرغه سلام! من ده تخم گذاشته‌ام، دلم می‌خواهد آن‌ها تبدیل به ده جوجه‌ي سالم بشوند. تو این کار را به‌ خوبی میدانی لطفاً بیا و کمکم کن. متشکرم.»

بخوانید