داستان کوتاه: جشن فرخنده / جلال آل احمد داستان کوتاه 1,594 ظهر که از مدرسه برگشتم بابام داشت سرحوض وضو میگرفت، سلامم توی دهانم بود که باز خورده فرمایشات شروع شد بخوانید