در زمانهای قدیم بیوهزن دهقانی زندگی میکرد که خیلی فقیر بود. تنها کسی که او در این دنیا داشت پسری بود به نام «جک» و گاوی که اسمش «دِیزی بِل» بود. جک کارهای کوچکی برای راحتی و خوشحالی مادرش انجام میداد. ولی او هیچ کاری را جدی نمیگرفت و در هیچ کاری پشتکار نداشت.
بخوانیدTag Archives: جادویی
قصه صوتی کودکانه: جعبهی جادویی / با صدای: مریم نشیبا
موش خاکستری رفت تا دست و صورتش رو بشوره که صدای وحشتناکی شنید. موش ترسید و فرار کرد. چون فکر میکرد یه گربهی عصبانی به خونهش حمله کرده!
بخوانیدقصه کودکانه: گوشِ فیلِ جادویی | مغرور نباش!
قصه کودکانه پیش از خواب گوشِ فیلِ جادویی نویسنده: شکوه قاسم نیا یکی بود یکی نبود. آقا فیلهای بود که مثل همهی فیلها دو گوش پهن و بزرگ داشت؛ اما گوشهای این آقا فیله، با گوش فیلهای دیگر خیلی فرق داشت. فرقش چی بود؟ جادویی بود! جادویش هم این بود …
بخوانیدقصه کودکانه: ساز جادویی | پاداش خوبی، خوبی است
جوانی در کوهستان گردش میکرد که چشمش به کوتولهای افتاد. ریش کوتوله به شاخههای یک درختچه، گیر کرده بود. جوان که خیلی مهربان بود به کوتوله کمک کرد تا خود را آزاد کند.
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: هدایای جادویی
روزی روزگاری دهقان فقیری به اسم ران همراه مادرش تو دهکده کوچکی زندگی میکرد. اونها پولشون ته کشید و دهقان تصمیم گرفت که برای کار به شهر بزرگتری بره. مادرش سه قرص نان برای ناهارش بهش داد...
بخوانید