Tag Archives: تنهایی

داستان کودکانه: فریاد غول || قصه شب برای کودکان

فریاد-غول داستان کودکانه

روزی روزگاری، یک غول گُنده در یک سرزمین دوردست زندگی می‌کرد. او روی قله‌ی کوه مرتفع، یک غار بزرگ را خانه‌ی خودش کرده بود. او تخت خواب، میز و صندلی‌هایش را از تنه‌ی درخت درست کرده بود و وقتی می‌خواست آب بخورد، وان حمام را پر از آب می‌کرد و آن را با دو سه تا هورت سَر می‌کشید.

بخوانید

قصه شب کودک‌: بادکنک آبی || تنها بودن که خوب نیست

قصه-شب-کودک-بادکنک-آبی

قصه شب: روزی از روزها بابای مهربانی برای پسرش سه چهارتا بادکنک رنگ‌ووارنگ خرید. از آن بادکنک‌هایی که هرکس می‌دید خوشش می‌آمد و با آن‌ها بازی می‌کرد. بادکنک‌ها سفید و آبی و قرمز و نارنجی بودند. بادکنک‌ها وقتی به خانه رسیدند شادی کردند.

بخوانید