سنجاب خاکستری خبر تازهای برای دوستانش آورده بود. او خبر آمدنِ یک زنبور کوچولو را آورده بود. همه رفتند تا زنبور را ببینند؛ اما زنبور چندان خوشحال نبود...
بخوانیدTag Archives: تنهایی
قصه کودکانه: زشتترین صدا | عشق و محبت مهمتر از زیبایی است!
روزی بود و روزگاری. در دشتی بزرگ، دو قرقاول زندگی میکردند. یک روز آقای قرقاول به خانم قرقاول گفت: «من زیباترین پرندهی این دشت هستم. به نظر تو اینطور نیست؟» خانم قرقاول گفت: «بله جانم. همینطور است.»
بخوانیدقصه کودکانه: گل قالی و گل خالی | باهم دوست باشیم تا تنها نباشیم!
توی یک خانهی کوچک یک اتاق کوچک بود. توی این اتاق کوچک یک قالی کوچک بود. روی این قالی کوچک یک گل کوچک بود. گلی که به آن میگویند گل قالی. گل قالی از وقتیکه یادش میآمد، تنهای تنها بود و هیچ گلی را ندیده بود.
بخوانیدقصه کودکانه: دریاچهای پر از قو || در کنار دوستان، تنها نیستیم!
دریاچهی زیبایی بود، آبی آبی. این دریاچه کنار کوههایی پر از درختان سبز قرار داشت. توی دریاچه پر بود از ماهیهای رنگارنگ. روی دریاچه پر بود از قوهای سفید و زیبا؛ اما بین این قوهای سفید، قوی سیاه قشنگی بود که از رنگ خودش خوشش نمیآمد.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: درخت تنها و رود باریک || با صدای: مریم نشیبا
درخت مهربانی بود که تکوتنها بود. اون چند روز بود که خیلی ناراحت بود چون آب رود دیگر به درخت نمیرسید. درخت مهربان داشت کمکم خشک میشد. اون تمام روز را فکر کرد تا بتواند هر طور شده آب رود را به ریشههایش برساند که ناگهان چند تا پرنده در آسمان دید ...
بخوانید