دانشآموزی بود که درسومشق را دوست نداشت. دانشآموز تنبل همیشه پیش خودش میگفت: «کاشکی یک آدمآهنی داشتم تا همیشه تکالیفم را انجام میداد!»
بخوانیدTag Archives: تنبل
قصه کودکانه: پنبه تنبله کجاست؟ | تنبلی را کنار بگذار
در کنار رودخانهای چند سگ آبی زندگی میکردند و خوش و خرم بودند. هوا کمکم سرد شده بود. یک روز صبح، سگ آبی پیر رو به بقیهی سگهای آبی کرد و گفت: «نگاه کنید! برگ درختان، قرمز و زرد شده و تند و تند پایین میریزد. پاییز آمده است. الآن دیگر وقت آن است که به فکر غذای زمستانمان باشیم.»
بخوانیدداستان کودکانه آموزنده: کی من را به خانه میبرد؟ || قصه دختر تنبل
قصه کودک: یکی بود یکی نبود. دختر کوچولویی بود که توی یک ده کوچک زندگی میکرد. این دختر کوچولو کمی تنبل بود. دلش میخواست همۀ کارش را دیگران بکنند. او حتی حوصله نداشت راه برود.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: خر تنبل و بار نمک
روزی روزگاری، کشاورزی چند کیسه بر پشت خرش گذاشته بود تا آنها را به خانه ببرد. راه، طولانی بود و خر حسابی خسته شده بود و عرق میریخت.
بخوانیدداستان کودکانه و آموزنده: سه بچه خوک || عاقبت تنبلی
روزی سه بچه خوک بودند که هرکدام میخواستند برای خودشان خانه داشته باشند. اولین خوک خانهاش را با کاه ساخت.
بخوانید