Tag Archives: تنبلی

قصه کودکانه: پنبه تنبله کجاست؟ | تنبلی را کنار بگذار

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-پنبه-تنبله-کجاست؟

در کنار رودخانه‌ای چند سگ آبی زندگی می‌کردند و خوش و خرم بودند. هوا کم‌کم سرد شده بود. یک روز صبح، سگ آبی پیر رو به بقیه‌ی سگ‌های آبی کرد و گفت: «نگاه کنید! برگ درختان، قرمز و زرد شده و تند و تند پایین می‌ریزد. پاییز آمده است. الآن دیگر وقت آن است که به فکر غذای زمستانمان باشیم.»

بخوانید

قصه کودکانه: مورچه‌ها و دانه‌ی گندم | تنبلی خیلی زشته!

قصه-شب-کودک-مورچه‌ها-و-دانه‌ی-گندم

در یکی از روزهای گرم تابستان دو مورچه از لانه‌شان بیرون آمدند. برای چی؟ برای آنکه دانه‌ای پیدا کنند و برای خوردن به لانه بیاورند. از همان اول که مورچه‌ها راه افتادند. یکی از آن‌ها تنبلی کرد و گفت: «این دیگر چه‌کاری است؟ چرا ما باید توی این گرما دنبال غذا برویم؟ نمی‌شود صبر کرد وقتی هوا خوب خنک شد برویم؟»

بخوانید

قصه کودکانه: خرگوش بازیگوش || در تابستان به فکر زمستان باش!

قصه کودکانه: خرگوش بازیگوش || در تابستان به فکر زمستان باش! 1

آفتاب که به جنگل تابید، برف‌ها نرم شدند. خرگوش بازیگوش، از خواب زمستانی بیدار شد. زمستان تمام شده بود. بهار آمده بود. خرگوش بازیگوش از لانه‌اش بیرون آمد. گرمای خورشید را که حس کرد، با شادی فریاد زد: «دوباره بهار... دوباره بهار... من فکر می‌کردم، دیگر بهار برنمی‌گردد.»

بخوانید