همهجا تاریک است و من هیچچیز را نمیبینم. من نمیدانم چه چیزی اینجا، آنجا، یا هر جای دیگر هست. اما... صبر کن. من میتوانم شبها هم شجاع باشم.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : ترس از تاریکی
داستان آموزنده کودکان: حسنی شبح دروغه! تاریکی ترس نداره!
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود در شهر زیبای قصه ما حسن و پدر و مادرش در خانهی زیبایی زندگی میکردند. حسنی عادت داشت شبها کنار مادر و پدرش بخوابد.
بخوانیدداستان آموزنده کودکان: چه کسی میترسد؟ || ترس از تاریکی شب
من «ساسان» هستم. این هم «ملوس» است. «ملوس» با من بازی میکند. من هم از او نگهداری میکنم. «شیرین» دختر فهمیدهای است. او در همسایگی ما زندگی میکند. بیا اینجا، «شیرین»، بیا به من کمک کن.
بخوانید