اسماعیل مرد بداخلاقی بود. حتی دوستان صمیمیاش هم از او میترسیدند. چون وقتی عصبانی میشد، هر کاری ممکن بود انجام دهد.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : بداخلاق
حکایات گلستان: گرگ و گوسفند / زن بداخلاق، زندان شوهرش است
آوردهاند که در زمان قدیم، مردی بود که به سیر و سیاحت علاقهی فراوان داشت. بزرگترین آرزوی این مرد آن بود که بتواند روزی، گِرد جهان را بگردد و همه جای دنیا را ببیند و احوال مردم جهان را از نزدیک مطالعه کند
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: شلغم غول پیکر / برای وقت خواب کودکان
روزی روزگاری زن و شوهر پیری در کلبه ای به نام عمارت ارباب زندگی میکردند. همانطور که از اسمش معلومه، اون کلبه، خانهی آقای ارباب بود. آقای ارباب مرد سالخورده و بداخلاقی بود. می پرسید چرا بداخلاق بود؟
بخوانیدقصه صوتی: جوجه تیغی بداخلاق و 4 قصه دیگه / با صدای: مریم نشیبا #2
فهرست قصه های این مجموعه: جوجه تیغی بداخلاق / نخودی ریزه میزه / دوست جدید / نوهی مهربان / سفرهی دوستی
بخوانیدقصه کودکانه پرستوی بداخلاق
در یکی از روزهای قشنگ بهار، پرستوی زیبایی به جنگلی بزرگ و سرسبز رسید. پرستو از دیدن درختان بلند و شاخههای سبز و شکوفههای رنگارنگ درختان و دریاچه آبی و آرامی که در جنگل بود خیلی خوشحال شد. آنقدر از این جنگل خوشش آمد که تصمیم گرفت همانجا بماند و برای خود لانهای بسازد.
بخوانید