باغ بزرگ و سرسبز بود. پر از گلها و درختهای جورواجور. توی این باغ قشنگ، بهجز آدمها چند تا پری هم زندگی میکردند. یک روز پری بنفشه رو به پری پروانه کرد و گفت: «خیلی دلم میخواهد یکی از بچههای آدمها را ببینم.»
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : باغ
قصه کودکانه: باغ سیب / عروسکم را در باغ جا گذاشتم
باغ عمویم، پُر از درختهای سیب بود. آن شب، بعد از خوردن شام، عمویم گفت: «فردا میخواهم سیبها را بچینم!» من پرسیدم: «عمو جان اجازه میدهید که من و دخترعمو هم بیاییم؟» عمویم گفت: «باشد! شما هم بیایید!»
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: دانا و نادان و 4 قصه صوتی دیگر / با صدای: پگاه قصهگو #32
فهرست قصه های این مجموعه: 1- دانا و نادان 2- خرگوش گرسنه 3- خرگوش و هویج های باغ 4- داوری حکیم 5- دختر چوپان
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: باغ همسایه و 4 قصه صوتی دیگر / با صدای: پگاه قصهگو #27
فهرست قصه های این مجموعه: 1- باغ همسایه / 2- بانویی از جنس صلح / 3- برف و شادی / 4- بشنو و باور نکن / 5- بوسهی راسو
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: درخت خدا، چوب خدا
مردی به باغی رفته بود و بر سر درختی نشسته بود و زردآلو میچید و میخورد. ناگهان مرد باغدار از راه رسید و فریاد زد: «از خدا نمیترسی که میوههای باغ را میخوری؟»
بخوانید