روزی کشاورزی ثروتمند در مزرعهاش ایستاده بود و با غرور به ملک و املاک خود و کشتگاه پربار ذرت و درختان پر از میوهاش نگاه میکرد.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : افسانه
افسانهی دوک، سوزن و ماکو / قصهها و داستانهای برادران گریم
دختر جوانی در دوران کودکی پدر و مادرش را ازدستداده بود. آن دختر در کلبهای در انتهای روستا با پیرزنی که تربیت او را برعهدهگرفته بود زندگی میکرد.
بخوانیدافسانهی باران طلا / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، دخترکی بود که پدر و مادرش مرده بودند. او به حدی فقیر شده بود که نه جایی برای زندگی کردن داشت نه مکانی برای خوابیدن.
بخوانیدافسانهی تلاش و تنبلی / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، دختر جوان و زیبایی بود که تنبل و بیعار بود و از کار کردن بدش میآمد.
بخوانیدافسانهی آهنگر طمعکار / قصهها و داستانهای برادران گریم
یک خیاط و یک آهنگر باهم از شهری که در آن هرکدام سرگرم کار و حرفه خود بودند برمیگشتند. خورشید کمکم در پس کوهها پنهان شد
بخوانید