یکی بود یکی نبود، روزی روزگاری جوانی بود به نام فردریک که با دختری به نام کاترین ازدواج کرد.
بخوانیدTag Archives: افسانه
افسانهی زارع خردهپا / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزگاری تعدادی کشاورز که غیر از یک نفرشان بقیه ثروتمند بودند، در یک روستا زندگی میکردند. آن را که ثروتمند نبود زارع خردهپا نامیدند.
بخوانیدافسانهی سگ و گنجشک / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، سگ گلهای بود که ارباب بدی داشت. ارباب درازای خدمت و وفاداری سگ هیچوقت غذای کافی به او نمیداد.
بخوانیدافسانهی درخت بادام / قصهها و داستانهای برادران گریم
در روزگاران خیلی خیلی قدیم، شاید دو هزار سال پیشازاین، مرد ثروتمندی بود که زنی زیبا و پرهیزگار داشت. زن و شوهر یکدیگر را دوست داشتند ولی اجاقشان کور بود
بخوانیدافسانهی شش قو / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، در جنگلی انبوه، پادشاهی با شور و حرارت شکاری را تعقیب میکرد.
بخوانید