در داخل جنگل یک کلبهی چوبی قرار داشت. در این کلبه پیرمرد شکارچی زندگی میکرد. آن روز صبح زود میمون کوچولو از آنجا میگذشت که ناگهان چشمش به دو چیز عجیب افتاد که از درختی در جلوی کلبه آویزان شده بود.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : افسانه چینی
قصه آموزنده کودکانه: حشره ی شبتابِ کوچولو / به دیگران کمک کنیم
«شیاولو» نام یک حشره کوچولوی درخشان است که البته شبها از خودش نور میدهد، درست مثل کرم شبتاب. مدتی بود که شب فرارسیده بود. ولی مادر شیاولو اثری از او نمیدید. کمکم نگران شد و در جنگل به جستوجوی او پرداخت.
بخوانیدقصه آموزنده کودکانه: قناریهای کوچولو / دوری از دوستان، مایهی دلتنگی است
«آمی» دو تا قناری زرد و خیلی زیبا داشت. آن دو از صبح تا شب آواز میخواندند و دل اطرافیان را شاد میکردند. «شیاو یوان» نیز که دوست آمی بود هرروز به دیدن قناریها میآمد و هر دو باهم به تماشای قناریها مینشستند.
بخوانیدقصه آموزنده کودکانه: گورخر زیبا و اشتها برانگیز / هنر زیبا بهتر از ظاهر زیباست
اسب پیر سه پسر داشت. روزی شنید که در داخل جنگل، هنرهای زیادی برای یادگیری وجود دارد. به همین دلیل سه پسرش را خواست و برای آنها اهمیت رفتن به جنگل و فراگیری کارهای مهم را شرح داد و سه پسرش را به جنگل فرستاد.
بخوانیدقصه آموزنده کودکانه: خرچنگ و عنکبوت / چاه نکن بهر کسی، اول خودت، بعداً کسی
عنکبوت، خیلی گرسنه شده بود و هرچه صبر میکرد هیچ حشرهای به سراغ تارهایش نمیآمد. از دور چشمش به موجودی خورد که از کنار ساحل داشت به آنطرف میآمد. با خوشحالی درحالیکه نور امیدی در دلش جوانه زده بود، به انتظار شکار، بیحرکت پشت سنگی پنهان شد.
بخوانید