داستان آموزنده: دردهی که میان کوهها و تپههاست، اسبهای زیادی زندگی میکنند. مردم ده، از این اسبها برای شخم زدن زمین و کشیدن گاریهایشان استفاده میکنند.
بخوانیدTag Archives: اسب
داستان کودکانه و آموزنده: اسب و مرد || آزادی، هدیۀ خداست
قصه آموزنده: روزی اسبی به مردی رسید و گفت: خواهش میکنم به من کمک کنید! یک ببر وحشی به جنگل آمده و میخواهد مرا بکشد.
بخوانیدقصههای لافونتِن: داستان اسب و گرگ || گول نزن! گول نخور!
قصه آموزنده: چون زمستان پایان یافت و بهار آمد و درختان سبز شدند و پونهها گل کردند گرگی که تمام زمستان در لانه مانده بود و خیلی گرسنه شده بود در جستجوی خوراکی از خانه بیرون آمد و به هر سو میگشت.
بخوانیدقصههای لافونتن: داستان اسب مغرور و الاغ || عاقبت غرور
داستان آموزنده: یک الاغ با یک اسب همسفر بودند. اسب بدون بار و سوار، سبک و راحت میرفت و الاغ بیچاره باری بسیار سنگین را بر پشت میکشید.
بخوانیدداستان کودکانه: روزِ بزرگِ راستی، اسب پیر
داستان کودک: خیلی سال پیش، کشاورز فقیری بود به اسم فِرِد. او یک اسب داشت و اسم اسبش را گذاشته بود راستی. سالها پیش، راستی واقعاً یک اسب قوی و زیبا بود.
بخوانید