روزی روزگاری، دو تا موش بودند که دختر جوانی داشتند. دختر، خوب و باسلیقه بود و هرروز خواستگاری برایش میآمد تا با او ازدواج کند؛ اما پدر و مادر دلشان میخواست که شوهر خیلی خوبی برای دخترشان انتخاب کنند.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : ازدواج
داستان مصور کودکان: شاهزاده خانمی از ماه
روزی و روزگاری در گوشهای از این دنیای بزرگ، پیرمرد و پیرزنی در دهکدهای قشنگ زندگی میکردند. پیرمرد، «خِیزَران شکن» بود. او هرروز به نیزار بزرگی میرفت.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: دختر باادب و شاهزادهی دیرپسند
سالها قبل شاهزادهی جوان و زیبایی در قصری بزرگ با پدر و مادر خویش زندگی میکرد. یک روز پادشاه رو به همسرش کرد و گفت: «من روزبهروز پیرتر میشوم.
بخوانیدقصه آموزنده کودکانه «عروسی خاله قورباغه» – پاکدامنی انسان را عاقبتبهخیر می کند.
سن خانم قورباغه بالا رفته بود و هنوز شوهر نکرده بود؛ اما بااینوجود حاضر نبود با هیچ نامحرمی رابطه داشته باشد. چون دختر پاکدامنی بود.عاقبت هم یک شوهر عالی نصیبش شد که همه انگشتبهدهان شدند.
بخوانید