روزی بود، روزگاری بود. در یک جای خیلی دور، پیرمرد و پیرزنی زندگی میکردند. آنها یک دختر زیبا و یک پسر کوچک داشتند. از شانس بد آنها، پیرمرد و پیرزن از دنیا رفتند و خواهر و برادر تنها ماندند.
بخوانیدTag Archives: ادبیات روسیه
داستان مصور کودکانه: ایوان و اسب کوچکش
روزی روزگاری، پسر مهربانی به نام «ایوان» به همراه دو برادرش در روستایی در کشور روسیه زندگی میکردند. یک روز صبح آنها دیدند که مزرعه گندمشان لگدکوب و خراب شده است.
بخوانیدداستان آموزنده «یک آدم چقدر زمین میخواهد؟!» نوشته لئو توستوی – عاقبت حرص و طمع
این داستان روسی درباره دهقانی است که برای به دست آوردن زمینهای بیشتر حرص میزند و چندبار به روستاهای دیگر کوچ می کند تا زمین بیشتری به دست بیاورد. عاقبت به سرزمینی میرسد که در آن می تواند تا هرجا که پاهایش توان دویدن دارد بدود و صاحب زمینها شود و فاجعه از همینجا آغاز میشود...
بخوانیدقصه «زیباروی تنبل: آی یوگا» قصه ای از سرزمین های سرد روسیه
«آی یوگا » دختر زیبایی در قبیله ساماروف بود. همه زیبایی او را تحسین می کردند. برای همین، آی یوگا خیلی تنبل و مغرور شده بود و دست به هیج کاری نمی زد. درست مثل یک قوی مغرور.
بخوانیدیک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ: جملات آغازین رمانی از الکساندر سولژنیتسین نویسنده روس
وقت بیدارباش بود؛ مثل همیشه، ساعت پنج صبح، چکشی را بر باریکهای از آهن که بیرون ساختمان فرماندهی اردوگاه آویزان بود، میکوبیدند. طنین پیاپی زنگ از ورای جام پنجرهها که دو بندانگشت یخ روی آنها را پوشانده بود، بهزحمت شنیده میشد
بخوانید