به سال 1500 میلادی در شهر فلورانس خداوند مرا به «الیزابتا و جووانی چلینی» بخشید. زن قابله مرا پیش پدرم برد. پدرم گفت: «خداوندا، از ته دل از تو سپاسگزارم. این طفل برایم خیلی گرامی است، قدمت مبارک باشد.» یکی از دوستان پدرم از او پرسید: «اسمش را چه میگذاری؟» - «قدمش مبارک باشد، بِنوِنوتو.»
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : ادبیات ایتالیا
داستان کودکانه: پینوکیو، عروسک چوبی
داستان کودکانه: در دهکدهای کوچک در ایتالیا پیرمردی نجار به نام پدر ژِپتو زندگی میکرد. یک روز او عروسک پسربچهای را از چوب ساخت. ازآنجاییکه پدر ژپتو هیچ خانوادهای نداشت، با خود گفت: «ایکاش، این عروسک یک پسر واقعی بود.»
بخوانیدداستان کودکانه آموزنده: کی من را به خانه میبرد؟ || قصه دختر تنبل
قصه کودک: یکی بود یکی نبود. دختر کوچولویی بود که توی یک ده کوچک زندگی میکرد. این دختر کوچولو کمی تنبل بود. دلش میخواست همۀ کارش را دیگران بکنند. او حتی حوصله نداشت راه برود.
بخوانیدکتاب قصه زیبای پینوکیو آدمک چوبی / جلد 35 کتابهای طلایی برای نوجوانان
یک روز یکی از دوستان پدر ژپتو برایش یک تکه چوب خوب آورد. پدر ژپتو با آن چوب یک عروسک قشنگ درست کرد و اسمش را گذاشت پینوکیو. پینوکیو با همه عروسک ها فرق داشت چون می توانست حرف بزند و راه برود . برای همین، ماجراهای زیادی هم داشت ...
بخوانیدقصه فانتزی کودکانه: پینوکیو / قصه های کودکانه والت دیزنی
پینوکیو آدمک چوبی بود که پدر گپتو یا ژپتو برای خودش ساخته بود و همیشه آرزو داشت که ای کاش فرشته مهربان آن را به یک پسرک واقعی تبدیل می کرد. پینوکیو ماجراهای زیادی داشت اما سرانجام پدر گپتو به آرزویش رسید ...
بخوانید