روزی روزگاری برادر و خواهری بودند که یکدیگر را خیلی دوست داشتند. آنها با پدر و مادرشان بهخوبی زندگی میکردند، تا اینکه مادر آنها فوت کرد و پدرشان دوباره ازدواج کرد، بدون آنکه بداند همسرش یک جادوگر است.
بخوانیدTag Archives: آهو
قصه صوتی قدیمی: آهوی گردندراز || کامل
یکی بود یکی نبود. در کشوری دور، دشت بزرگی بود که آهوان بسیاری در آن زندگی میکردند. سرتاسر دشت پر از علفهای سبز و شیرین بود و چشمههای آب، آنقدر زیاد بود که هیچوقت آهویی تشنه نمیماند. هرسال بچه آهوهای تازهای به دنیا میآمدند و گلههای آهو هر سال بزرگ و بزرگتر می شدند تا آنکه یک سال، بچه آهویی به دنیا آمد که گردنِ درازی داشت.
بخوانیدقصه صوتی قدیمی: آهو و پرنده ها || به روایت: احمد شاملو
صحرایی بود بزرگ بزرگ، پر از پرنده و چرنده. در وسط این صحرا یك آبگیر بزرگ بود که تمام پرنده ها و چرنده ها دور آن جمع شده بودند. در این صحرا جز پرنده و چرنده، جانوری نبود. خوشحالی پرنده ها و چرنده ها و زندگی آنها، بسته به این آبگیر بود.
بخوانیدقصه کودکانه شیر و بچه آهو برای پیش از خواب
روزی روزگاری یک آهو و یک بچه آهو برای گردش و خوردن علف به صحرا رفتند. آنها وقتی به صحرا رسیدند آنجا پر از سبزههای خوردنی بود، آنقدر که نگو و نپرس...
بخوانیدداستان آموزنده کودکان: عاقبت آهوی گرفتار و موش ترسو
روزی روزگاری شکارچی ای برای صید حیوانات از خانه اش بیرون آمد. او پس از گشتن و فکر کردن بالاخره دام خود را در مسیر ردپای آهو قرار داد. خودش کمی دورتر پشت درختی پنهان شد.
بخوانید