Tag Archives: آرزو

قصه کودکانه: بابک و آرزوهای بزرگ || آرزوی مسافرت

قصه-کودکانه-بابک-و-آرزوهای-بزرگ

یکی بود یکی نبود. در شهری قشنگ و سرسبز نزدیک کوه‌های بلند، پسر خوب و زرنگی زندگی می‌کرد به اسم «بابک». بابک پسر باادب و عاقلی بود. مامان و بابای بابک از او خیلی‌خیلی راضی بودند. چون بابک به حرف بزرگ‌ترها گوش می‌داد و همیشه از خواهر کوچکش مراقبت می‌کرد؛

بخوانید

قصه کودکانه علمی تخیلی: حسنی و آرزوهای بزرگ

کتاب داستان کودکانه علمی تخیلی حسنی و آرزوهای بزرگ (جلد دوم) (12)

گاهی اوقات که [حسنی] افسانه‌های قدیمی را می‌خواند خودش را در فضای آن دوران حس می‌کرد و آرزو داشت که روزی اتفاقی بیفتد که انسان‌ها با خواندن افسانه‌ها وارد زمان خاص آن‌ها شوند و زندگی مردم گذشته‌های دور را از نزدیک حس کنند و مدتی با آن‌ها به سر ببرند. آیا چنین اتفاقی ممکن است؟

بخوانید

قصه شب کودک‌: جوجه کلاغ و جوجه گنجشک || آرزوی خوب داشته باشیم

قصه-شب-کودک-جوجه-کلاغ-و-جوجه-گنجشک

قصه شب: روزی روزگاری جوجه کلاغی و جوجه گنجشکی همسایه بودند. آشیانه‌ی کلاغ‌ها روی درخت کاج بود و آشیانه‌ی گنجشک‌ها هم روی درخت چنار. این دو تا درخت هم کنار هم بودند. پس کلاغ‌ها و گنجشک‌ها هم این‌طوری همسایه بودند.

بخوانید