بایگانی/آرشیو برچسب ها : آرزو

فهرست قصه های این مجموعه: نی‌نی سنجابه / شهر پر از دود / دندان های موش / خواب زمستانی / اولین برف زمستان / آرزوی گربه کوچولو

روزی، روزگاری حاکمی زندگی می‌کرد که فرزند نداشت. زن او هرروز به باغ می‌رفت و به درگاه خدا التماس می‌کرد که فرزندی به او بدهد. عاقبت فرشته‌ای از آسمان آمد و به او گفت: «خوشحال باش که به‌زودی خداوند پسری به تو می‌بخشد که هر آرزویی بکند، آرزویش برآورده می‌شود.»

سنجاب کوچولو دلش می‌‌خواست به‌‌جای دست، دو تا بال داشت تا پرواز کنه. سنجاب کوچولو شاخ و برگ‌‌های درخت‌‌ها رو کند و به دستاش بست تا بتونه پرواز کنه.

همه‌ی آرزوها، مهرها و دوستی‌هایی که آدم‌ها دارند، از مهر به پدر و مادر و دوستان گرفته تا آسمان‌ها، زمین‌ها، باغ‌ها، خانه‌ها، دانش‌ها، پیشه‌ها، غذاها و نوشیدنی‌ها، همه سراسر جزئی از آرزوی حق است

ملکه‌ای بود که همیشه فکر می‌کرد قد دخترش کوتاه است. یک روز پری مهربان در برابرش ظاهر شد و گفت: «سه آرزو بکن تا آن‌ها را برآورده کنم.» ملکه گفت: «قد دخترم را به‌اندازه‌ی یک درخت بلند کن.»