روزی به خدمت ابوجعفر محمّد بن عثمان، نائب دوم امام زمان علیه السلام رفتم. دیدم لوحی را در مقابل خود نهاده و در آن نقاشی میکند
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : آخرالزمان
داستانهای امام زمان (عج): سرمه متبرّک!
در مسجد زبیده شهر سامرا با جوانی ملاقات کردم، او میگفت: من از فرزندان موسی بن عیسی [عباسی هستم،
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): کیسهای که در دجله انداختند!
سالی که ده قطعه شمش نزد حسین بن روح برده بودم گروهی از اهالی قم مرا به زنی که به دنبال وکیل حضرت علیه السلام میگشت، معرفی نمودند.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): طلایی که گمشده بود؛ به ما رسید!
شخصی به نام «جاوشیر» ده شمش طلا در شهر بخارا به من تحویل داده و گفت: آنها را به بغداد ببر و به حسین بن روح تحویل بده.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): طلای مفقود!
من اهل بلخ هستم، وُجوهی را به عنوان سهم امام علیه السلام جمعآوری نمودم که نیمی از آنها طلا و نیمی دیگر نقره بود.
بخوانید