صبح وقتی خرگوش کوچولو از خواب بیدار شد، درِ خانه را باز کرد تا بیرون را تماشا کند. تمام جنگل را تا چشم کار میکرد دود سفیدی فراگرفته بود. حتی خانهی خرس که مقابل خانهی خرگوش بود دیده نمیشد.
بخوانیدTag Archives: آتش سوزی
قصه کودکانه بیلی، ماشین آتش نشانی
بیلی، یک ماشین آتشنشانی خیلی مهربونه!! یک آتشنشان داد میزنه: آتش!!! آتش!!!
بخوانیدداستان آموزنده: آتش سوزی در کشتزار / پسر شجاعی که مزرعه را نجات داد
«پیتر اسمیت» پسرک استرالیایی وقتیکه بیشتر از هشت سال نداشت پدر و مادرش مرده بودند و پیتر ازآنپس نزد عمویش «سام» و عمهاش «ماری» زندگی میکرد. آنها در دهی دوردست به سر میبردند. عمو سام یک کشتزار بزرگ و چندین هزار گاو و گوسفند و اسب داشت.
بخوانیدقصه کودکانه: گوریل نارگیلی | فکر کردن خیلی خوبه!
در جنگل سبز و پردرختی چند گوریل زندگی میکردند. آنها باهم دوست بودند. از صبح تا شب از شاخهها آویزان میشدند و بازی میکردند. موز و نارگیل میخوردند و سروصدا راه میانداختند.
بخوانیدداستان زیبا و آموزنده: آتش، دشمن طبیعت
یک روز تابستانی، کوثر و امیر همراه پدر و مادرشان برای گردش به جنگل رفتند. هنگام ظهر وقتی خواستند غذایشان را گرم کنند متوجه شدند که کبریت را در خانه جاگذاشتهاند.
بخوانید