سیاه مانند عروسک مومی که واکسش زده باشند با چهرهی فرسودهی رنجبرده اش کنار منقل وافور و بتر عرق چرت میزد. چشمانش هم بود.
بخوانیدچتر و گربه و دیوار باریک: داستان کوتاهی از رضا قاسمی
داستان کوتاه چتر و گربه و دیوار باریک رضا قاسمی من نمیدانستم خر چطور توی گل گیر میکند. اما خودم یکی دو بار توی گل گیر کرده بودم. احساس کردم پدر چه خوب وضع مرا درک کرده. با خوشحالی دفتر را برداشتم و رفتم کنار او. آن روز درس …
بخوانیدقصه کودکانه: ماجراهای پینوکیو، پسرک چوبی
پیرمردی بود که اسمش ژپتو بود . ژپتو بچه ای نداشت . يك روز ژپتو با چوب ، يك عروسك درست کرد. عروسك يكدفعه شروع کرد به حرف زدن و گفت: «سلام باباجان .»
بخوانیدقصه کودکانه: گربه چکمه پوش || میراث پدری
یکی بود یکی نبود، آسیابانی بود که سه پسر داشت. آسیابان هنگام مرگ آسیاب را به پسر بزرگش داد و خرش را به پسر دومش ، ولی آنچه که به پسر کوچکش رسیديك گربه بود!
بخوانیدقصه کودکانه: چراغ موسی || زندگینامه حضرت شاهچراغ(ع) برای کودکان
از ماشین پیاده شدیم از یک کوچه قدیمی که گذشتیم نگاهم چسبید به گنبد قشنگ حضرت شاهچراغ (عليه السلام). مادر که زهرا را بغل کرده بود به زهرا گفت : زهرا، گنبد اسلام بده .
بخوانید