پدرم یازده سال پیش از دنیا رفت. در آن زمان من چهار سال بیشتر نداشتم و در خواب هم نمیدیدم که روزی بتوانم دوباره با او ارتباط برقرار کنم. اما حالا قرار است هر دو باهم کتابی بنویسیم.
بخوانیدآبگوشت میخ، قصه عامیانه سوئدی
یک روز یک کولی خانهبهدوش گذرش به جنگلی افتاد. هر چه گشت بلکه شب نشده سرپناهی بجوید آلونکی چیزی پیدا نکرد. دیگر داشت ناامید میشد که یکهو میان درختها نوری به چشمش خورد.
بخوانیدپیتر نرّه گاو، قصه عامیانه دانمارکی
در یکی از دهات دانمارک زنوشوهری زندگی میکردند که آب و ملک فراوانی داشتند اما اجاقشان کور بود. ورد زبان و تکیهکلام و غصه روز و شبشان این بود که چرا اولادی از خودشان ندارند
بخوانیدبامزی قوی ترین خرس دنیا – این داستان: بامزی و الاغ کوچولو
بامزی ساعت هشت صبح یک شیشه عسل میخورد. کلاه آبی قشنگش را بر سر میگذارد و برای کمک به دوستانش از خانه خارج میشود. بامزی قویترین خرس دنیاست و کسی نمیتواند کارهایی مثل او انجام دهد.
بخوانیدراز خلیج مروارید – قصه های والت دیزنی برای کودکان و خردسالان
میکی و گوفی در دفترشان نشسته بودند و حوصلهشان از بیکاری سر رفته بود. میکی آهی کشید و گفت: - «از زمانی که ما دفتر کارآگاهیمان را در دهکده داکز بازکردهایم، بهندرت جرمی در اینجا اتفاق افتاده است.»
بخوانید