یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ: جملات آغازین رمانی از الکساندر سولژنیتسین نویسنده روس

یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ -الکساندر سولژنیتسین -ایپابفا 2

وقت بیدارباش بود؛ مثل همیشه، ساعت پنج صبح، چکشی را بر باریکه‌ای از آهن که بیرون ساختمان فرماندهی اردوگاه آویزان بود، می‌کوبیدند. طنین پیاپی زنگ از ورای جام پنجره‌ها که دو بندانگشت یخ روی آن‌ها را پوشانده بود، به‌زحمت شنیده می‌شد

بخوانید

مَسخ: جملات آغازین رمان کوتاه مسخ نوشته فرانتس کافکا نویسنده چِک

مسخ -فرانتس کافکا-صادق هدایت-ایپابفا

یک روز صبح، همین‌که گره گوار سامسا از خواب آشفته‌ای پرید، در رختخواب خود به حشرهٔ تمام‌عیار عجیبی مبدل شده بود. به پشت خوابیده و تنش، مانند زره، سخت شده بود. سرش را که بلند کرد، ملتفت شد که شکم قهوه‌ای گنبد مانندی دارد

بخوانید

سووَشون: جملات آغازین فصل اول رمان سووَشون نوشته سیمین دانشور

سووشون - سیمین دانشور

آن روز، روز عقدکنان دختر حاکم بود. نانواها باهم شور کرده بودند و نان سنگکی پخته بودند که نظیرش را تا آن‌وقت هیچ‌کس ندیده بود. مهمان‌ها دسته‌دسته به اتاق عقدکنان می‌آمدند و نان را تماشا می‌کردند.

بخوانید