در روزگاران قدیم گرگی بود بسیار ظالم و شرور و در کنار خانه روباهی زندگی میکرد.
بخوانیدکتاب قصه روباه حقه باز برای کودکان و خردسالان
روزی از روزها یک گرگ درنده که مدتها بود غذائی به دست نیاورده بود و خیلی گرسنه بود، در سر راه خود خرگوشی را دید که در زیر سایه درختی خوابیده است.
بخوانیدکتاب قصه «روباه بی دم» برای کودکان و خردسالان
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. روزی روباهی از یک دهکده مرغی دزدید و فرار کرد و رفت، پس از ساعتی شب فرارسید و همهجا تاریک شد.
بخوانیدکتاب قصه روباه حیله گر و لک لک باهوش برای کودکان و خردسالان
روزی روزگاری خیلی پیش روباهی زیر درخت صنوبری زندگی میکرد. یک روز روباه لکلکی را دید که داشت روی درخت صنوبر برای خودش لانه میساخت خندید و گفت:
بخوانیدکتاب قصه روباه و خروس برای کودکان و خردسالان ایپابفا
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. ماه اردیبهشت، دومین ماه از فصل بهار بود. درختان شکوفه کرده بود و پرندگان از شاخهای به شاخه دیگری پر میکشیدند و یکدیگر را صدا میکردند.
بخوانید