مارتین و ژان در خانه تنها بودند. مامان هم به شهر رفته بود. آن دو تصمیم می گیرند خانه را مرتب کنند تا وقتی مادر آمد حسابی خوشحال شود. بعد یادشان آمد که امروز روز مادر است. برای همین، هدیهای هم برای مامان آماده کردند.
بخوانیدقصه «گل خندان» قصه و مثل درباره راستی و رستگاری
قصه «گل خندان» قصه و مثل درباره راستی و رستگاری و دادن طلب مردم
بخوانیدقصه «نخودی» قصه و مثل درباره زرنگی، ذکاوت و باهوشی
قصه «نخودی» قصه و مثل درباره زرنگی، ذکاوت و باهوشی
بخوانیدقصه «دوستی مرد رنگرز و مرد سلمانی» قصه و مثل درباره دورویی و تزویر و نفاق
قصه «دوستی مرد رنگرز و مرد سلمانی» قصه و مثل درباره دورویی و تزویر و نفاق
بخوانیدقصه «مکتب دار» و قصه «بز زنگوله پا» قصهها و مثلها درباره دروغگویی
قصهها و مثلها درباره دروغگویی
بخوانید