روزی روزگاری در یک دشت، یک کندوی عسل بود. یک روز زنبورهای وحشی به کندو حمله کردن و ملکه زنبورها را کشتند. زنبورهای عسل نمی توانستند بدون ملکه زندگی کنند. برای همین، پسر ملکه برای یافتن یک ملکه جدید به سرزمینهای شمالی رفت و ماجراهای بسیاری را پشت سر گذاشت...
بخوانیدقصه کودکانه و آموزنده «زاغ و راسو» – عاقبت ترسناک دوستی با دشمن! هشدار!
قصهها همیشه پایان خوشی ندارند. من که از خواندن این قصه بهتزده شدم. حتی کمی ترسیدم. این قصه، آخر و عاقبت هرکسی است که با دشمن خود دوستی و مهربانی کند. مثل کسانی که که دولت آمریکا را دوست خود میدانند.
بخوانیدقصه کودکانه «وینکی و ویلی روباهه» – ماجرای روح سفیدپوش در جنگل
در جنگل بلوبل یک روح سفیدپوش پیدا شده بود. شبها صداهای عجیب و غریبی به گوش میرسید و باعث ترس همه شده بود. برای همین، وینکی و دوستانش میخواستند به راز این ماجرا پی ببرند و سرانجام دلیل اصلی این همه ترس و وحشت را کشف کردند ...
بخوانیدقصه آموزنده «ساس خوشبخت» – باوجود همه ترسها و مشکلات، زندگی باید کرد!
این قصه درباره یک ساس مُنزوی است. ساس یک نوع حشره بسیار کوچک است. ساس قصه ما از روبرو شدن با مشکلات، سختیها و خطرات زندگی میترسید. برای همین، رفته بود توی یک سوراخ تنگ و تاریک و اصلاً معنی خوشبختی را نمیدانست تا اینکه...
بخوانیدقصه کودکانه و آموزنده«سنجاب و خرگوش» – به یکدیگر کمک کنیم
این قصه درباره کمک کردن به یکدیگر است. همه باید در لحظه های دشوار زندگی به یکدیگر کمک کنیم. همانطور که سنجاب کوچولو به دوستش خرگوش کمک کرد...
بخوانید