داستانی را که میخواهم به روی کاغذ بیاورم هم بس حیرتانگیز است و هم بسیار متداول. انتظار باور آن را ندارم. انتظار باوری که حواس خود من نیز حاضر به گواهی آن نباشد، تنها یک دیوانگیست، و من دیوانه نیستم.
بخوانیدداستان کوتاه «خانهای در آسمان» / گلی ترقی
تابستان بدی بود؛ داغ، بیآب، بیبرق. جنگ بود و ترس و تاریکی. مسعود «د»، مثل آدمی افتاده در عمق خوابی آشفته، گیج و منگ و کلافه، دست زن و بچههایش را گرفت و شتابان راهی فرنگ شد.
بخوانیدداستان کوتاه «خواب هاروی » / استیون کینگ
جانت پایِ سینک ظرفشویی میچرخد و، یکهو، چشمش میافتد به شوهرش که حدود سی سال است با هم زندگی میکنند. با تیشرت سفید و شلوارک بیگ داگ۲ نشسته پشت میز آشپزخانه او را تماشا میکند.
بخوانیدداستان کوتاه «بانو در آینه: یک تصویر» / ویرجینیا وولف
آدمها نباید در اتاقهایشان آینه آویزان کنند همانطور که نباید دفترچههای حساب پسانداز یا نامههایی را پیش چشم دیگران بگذارند که جنایتی پنهان را افشا میکنند.
بخوانیدداستان کوتاه «پرندگان میروند در پرو میمیرند» / رومن گاری
بیرون آمد، روی ایوان ایستاد و دوباره مالک تنهایی خود شد: تپههای شنی، اقیانوس، هزاران پرندهٔ مرده در ماسه، یک زورق، یک تور ماهیگیری زنگزده، و گاهی چند علامت تازه: استخوانبندی یک نهنگ به خشکی افتاده، جای پاها، یک رج قایق ماهیگیری در دوردست...
بخوانید