من عاشق انجام دادن کارهای خونهمون هستم!! حالا شاید نه همهشونو، ولی اکثرشونو دوست دارم!!
بخوانیدقصه کودکانه یه سگ روی تیکه چوب!!
من کنار خانوادهام، زیر یک درخت توی ساحل نشستیم!! همینجور که نشسته بودیم، یک گراز فریاد زد: وای وای نگاه کنید!!! یک سگ روی تیکه چوبه!!
بخوانیدقصه کودکانه گربهی باغبون
یک روز جیمی، که یک گربهی بامزه بود، یک فکر بکر به سرش زد!!! درواقع این بهترین فکر دنیا بود!!! اون میخواست که یک باغ برای خودش درست بکنه!!
بخوانیدقصه کودکانه بیلی، ماشین آتش نشانی
بیلی، یک ماشین آتشنشانی خیلی مهربونه!! یک آتشنشان داد میزنه: آتش!!! آتش!!!
بخوانیدداستان کودکانه کلاه نوروزی مامان مرغه
وقت بهاره. خورشید داره توی مزرعهی سرسبز میتابه!! شکوفههای صورتی گلها دارن آروم آروم باز میشن!!! برگ جدید درختان داره در میاد!! معلومه که بهار داره از راه میرسه!!
بخوانید